خدا
به بینوای خردمندی گفتند:
ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪ، ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ می چرخد؟
ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭا ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ می سازیم.
ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ می رﺳاند.
گفتند: ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ؟
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ یک خرده ﻗﻨﺎﻋﺖ می کنم ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ شود ﺍﻧﺠﺎﻡ می دهم ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭگ است نمی گذارد ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤاﻧﻢ.
گفتند : ﻧﻪ راستش را بگو.
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ یک ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍق است، می رساند.
گفتند: ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍستش را ﺑﮕﻮ .
ﮔﻔﺖ: شما فکر کنید یک ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ یک ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍیم می آورد تا کمک خرجم باشد.
گفتند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ گفتیم. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ یک ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ راستش را نمی گویی؟
ﮔﻔﺖ: ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ها ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ می رساند ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﺮﺩید ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ یک تاجر یهودی می رساند ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩید!
ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ یک تاجر یهودی ﭘﯿﺶ شما ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭد؟
کاهو های پلاسیده
علامه طهرانی (ره) مینویسد: یکی از رفقای نجفی ما ـ که فعلا از اعلام نجف است ـ برای من گفت: من یک روز به دکان سبزی فروشی رفته بودم، دیدم مرحوم سید علی آقا قاضی خم شده و مشغول سوا کردن کاهو است
ولی به عکس معهود، کاهوهای پلاسیده و آنهایی را که دارای برگهای خشن و بزرگ هستند، بر میدارد.
من کاملا متوجه بودم، تا مرحوم قاضی کاهوها را به صاحب دکان داد و ترازو کرد
مرحوم قاضی آن را در زیر عبا گرفت و روانه شد. من که در آن وقت طلبه جوانی بودم و مرحوم قاضی مرد مسن و پیرمردی بود، به دنبالش رفتم و علت ماجرا را جویا شدم
فرمود: من این مرد فروشنده را میشناسم؛ فرد بی بضاعت و فقیری است، من گاه گاهی به او مساعدت میکنم، و نمیخواهم چیزی به او بلا عوض داده باشم
تا اولا آن عزت و شرف و آبرو از بین برود، و ثانیاً خدای ناخواسته عادت کند مجانی گرفتن، و در کسب هم ضعیف نشود
و برای ما فرقی ندارد کاهوهای لطیف و نازک بخوریم یا از این کاهوها. و من میدانستم که اینها بالاخره خریداری ندارد، و ظهر که دکان خود را میبندد، به بیرون خواهد ریخت؛ لذا برای عدم تضرر او مبادرت به خریدن کردم.